تردید
با توام من گر تو با من نیستی
اینقدر دانم که دشمن نیستی
چشم تو با من غریبی میکند
گرچه مشق دلفریبی میکند
تو بگو اما نه از تردید و شک
دیر باور تو بیا یک به یک
رمز و راز خویش را گویم به تو
هم کم و هم بیش را گویم به تو
این دل وامانده را تو گاه گاه
میکشانی می بری با یک نگاه
می کشانی می بری تا غصه ات
بغض می گیرد مرا با قصه ات
تا که تو بغض گلو را بشکنی
سنگ واره این سبو را بشکنی
دفتری بی هر نوشته سینه ام
آه بکش آهی در این آئینه ام
گرتوچون من نیستی پس چیستی؟
تو چه هستی با که هستی؟کیستی...
با توام من گر تو با من نیستی.........
|